این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب هشتم
— ۱۸۸ —
چون در آید مِه[۱] از توئی بسخن | گرچه به دانی اعتراض مکن |
* * *
هرکه با بدان نشیند نیکی نبیند
گر نشیند فرشتهای با دیو | وحشت آموزد و خیانت و ریو | |||||
از بدان نیکوی[۲] نیاموزی | نکند گرگ پوستین دوزی |
* * *
مردمانرا عیب نهانی پیدا مکن که مریشانرا رسوا کنی و خود را بی اعتماد هر که علم خواند و عمل نکرد بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند
* * *
از تن بی دل طاعت نیاید و پوست بی مغز بضاعت را نشاید
* * *
نه هرکه در مجادله چُست در معامله درست
بس قامت خوش که زیر چادر باشد | چون باز کنی مادر مادر باشد |
* * *
اگر شبها همه قدر بودی شب قدر بی قدر بودی
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی | پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی |
* * *
نه هرکه[۳] بصورت نکوست سیرت زیبا دروست کار اندرون دارد نه پوست
توان شناخت بیک روز در شمایل مرد | ||||||
که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم |