برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۰۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب هشتم
— ۱۸۶ —

  گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد بخود گمان نبرد هیچکس که نادانم  

* * *

ده آدمی بر سفره‌ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند حریص با جهانی گرسنه است و قانع بنانی سیر حکما گفته‌اند توانگری[۱] بقناعت به از توانگری[۲] ببضاعت

  روده تنگ بیک نان تهی پر گردد نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ  
  پدر چون دور عمرش منقضی گشت مرا این یک نصیحت کرد و بگذشت  
  که شهوت آتشست از وی بپرهیز بخود بر آتش دوزخ مکن تیز  
  در آن آتش نداری طاقت سوز بصبر آبی برین آتش زن امروز  

* * *

هر که در حال توانائی نکوئی نکند در وقت ناتوانی سختی بیند

  بد اختر تر از مردم آزار نیست که روز مصیبت کسش یار نیست  

* * *

هرچه زود بر آید دیر نپاید

  خاک مشرق شنیده‌ام که کنند بچهل سال کاسه‌ای[۳] چینی  
  صد بروزی کنند در مردشت لاجرم قیمتش همی بینی  
  مرغک از بیضه برون آید و روزی طلبد و آدمی بچه ندارد خبر و[۴] عقل و تمیز  

  1. درویشی.
  2. س: توانگری بقناعتست نه.
  3. کاسه.
  4. خبر از.