این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب هشتم
— ۱۸۲ —
دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن | مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن |
* * *
هر که بدی را بکشد خلق را از بلای او برهاند و او را از عذاب خدای عز وجل[۱]
پسندیده است بخشایش ولیکن | منه بر ریش خلق آزار مرهم | |||||
ندانست آنکه رحمت کرد بر مار | که آن ظلمست بر فرزند آدم |
* * *
نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا بخلاف آن کار کنی که آن عین[۲] صوابست
حذر کن زانچه دشمن گوید آن کن | که بر زانو زنی دست تغابن | |||||
گرت راهی نماید راست چون تیر | ازو بر گرد و راه دست چپ گیر |
* * *
خشم بیش از حدّ گرفتن وحشت[۳] آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند
درشتی و نرمی بهم در بهست | چو فاصد که جراح و مرهم نهست | |||||
درشتی نگیرد خردمند پیش | نه سستی که ناقص[۴] کند قدر خویش |