برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۷۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب هفتم
— ۱۶۴ —

که روا باشد بر چنین جایها نوشتن که بروزگار سوده گردد و خلایق برو گذرند و سگان شاشند اگر بضرورت چیزی همی نویسند این بیت کفایتست[۱]

  وه که هر گه که سبزه در بستان بدمیدی چه خوش شدی دل من  
  بگذر ای دوست تا بوقت بهار سبزه بینی دمیده بر[۲] گل من  

حکایت

پارسائی بر یکی از خداوندان نعمت گذر کرد که بنده‌ایرا دست و پای استوار بسته عقوبت همیکرد گفت ای پسر همچو تو مخلوقی را خدای عزّ وجل اسیر حکم تو گردانیده است و ترا بر وی فضیلت داده شکر نعمت باری تعالی بجای آر و چندین جفا بر وی مپسند[۳] نباید که فردای قیامت به از تو باشد و شرمساری بری

  بر بنده مگیر خشم بسیار جورش مکن و دلش میازار  
  او را تو بده درم خریدی آخر نه بقدرت آفریدی  
  این حکم و غرور و خشم تا چند هست از تو بزرگتر خداوند  
  ای خواجه[۴] ارسلان و آغوش فرمانده خود مکن فراموش  

در خبرست از خواجه عالم صلی‌الله علیه و سلم که گفت بزرگترین حسرتی روز قیامت آن بود که یکی بنده صالح را بهشت برند و[۵] خواجه فاسق را بدوزخ


  1. این بس است، اینقدر بس است.
  2. از.
  3. جفا برو روا مدار.
  4. ای خواجه و.
  5. ص: ببهشت و.