این برگ همسنجی شدهاست.
در تأثیر تربیت
— ۱۶۱ —
حکایت
فقیره درویشی حامله بود مدّت حمل بسر آورده و مرین درویش[۱] را همه عمر فرزند نیامده بود گفت اگر خدای عزّ وجل مرا پسری دهد جزین خرقه که پوشیده دارم هر چه ملک منست[۲] ایثار درویشان کنم اتفاقاً پسر آورد[۳] و سفره درویشان بموجب شرط بنهاد پس از چند سالی[۴] که از سفر شام باز آمدم بمحلت آن دوست بر گذشتم[۵] و از چگونگی حالش خبر پرسیدم[۶] گفتند بزندان شحنه دَرست سبب پرسیدم کسی گفت[۷] پسرش خمر خورده است و عربده کرده است[۸] و خون کسی ریخته و خود از میان[۹] گریخته پدر را بعلت او سلسله در نای است و بندگران بر پای گفتم این بلا را بحاجت از خدای عزّ وجلّ خواسته است
زنان بار دار ای مرد هشیار | اگر وقت ولادت مار زایند | |||||
از آن بهتر بنزدیک خردمند | که فرزندان نا هموار زایند |
حکایت
طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ گفت در مسطور آمده است که سه نشان دارد یکی[۱۰] پانزده سالگی و دیگر احتلام و سیم[۱۱] برآمدن موی پیش اما در حقیقت یک نشان دارد[۱۲] بس آنکه در بند