برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۷۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب هفتم
— ۱۵۶ —

  وگر یک بذله گوید پادشاهی[۱] از اقلیمی باقلیمی رسانند  

پس واجب آمد معلم پادشه‌زاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان انبتهم‌الله نباتا حسنا اجتهاد از آن بیش[۲] کردن که در حقّ عوام

  هر که در خردیش ادب نکنند در بزرگی فلاح ازو برخاست  
  چوب تر را چنانکه خواهی پیچ نشود خشک بآتش راست  

ملک را حسن تدبیر فقیه و تقریر جواب او موافق رای[۳] آمد خلعت و نعمت بخشید و پایه منصب بلند گردانید[۴]

حکایت

معلم کُتابی دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار بد خوی مردم آزار گدا طبع نا پرهیزگار که عیش مسلمانان بدیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه بدست جفای او گرفتار نه زهره خنده و نه یارای گفتار گه عارض سیمین یکی را[۵] طپنچه زدی و گه ساق بلورین دیگری[۶] شکنجه کردی القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را بمصلحی دادند پارسای سلیم نیک مرد حلیم[۷] که سخن جز بحکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند باعتماد حِلم او ترک علم دادند اغلب اوقات ببازیچه


  1. یک ناپسند آید ز سلطان.
  2. پس در تهذیب ... اجتهاد از آن بیش باید.
  3. پسندیده.
  4. س: هر آن طفل کو جور آموزگار نبیند جفا بیند از روزگار.
  5. ص: را یکی.
  6. دیگری را.
  7. حکیم.