برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۶۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب ششم
— ۱۴۸ —

آزموده که حق صحبت بداند و شرط مودّت بجای آورد مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان

  تا توانم دلت بدست آرم ور بیازاریم نیازارم  
  ور چو طوطی شکر بود خورشت جان شیرین فدای پرورشت  

نه گرفتار آمدی بدست جوانی مُعجب خیره رای سر تیز سبک پای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه رائی زند و هر شب جائی خسبد و هر روز یاری گیرد

  وفاداری مدار از بلبلان چشم که هر دم بر گلی دیگر سرایند[۱]  

خلاف پیران که بعقل و ادب[۲] زندگانی کنند نه بمقتضای جهل جوانی

  ز خود بهتری جوی و فرصت شمار که با چون خودی گم کنی روزگار  

گفت چندین برین نمط بگفتم که گمان بردم که دلش بر قید من آمد و صید من شد ناگه نفسی سرد از سر درد[۳] برآورد[۴] و گفت چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله[۵] خویش که گفت زن جوانرا اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری

  لَمّا رَأت بینَ یَدَی بَعلها شیئاً کارخی شِفة الصائم  
  تَقول هذا مَعه مَیت و انما الرُقیةُ للنائم  
  زن کز بر مرد بی رضا بر خیزد بس فتنه و جنگ ازان سرا برخیزد  
  پیری که ز جان خویش نتواند خاست الّا بعصا کیش عصا بر خیزد  

  1. در نسخه سلطنتی بعد ازین بیت:
      جوانان خرّمند و خوب رخسار ولیکن در وفا با کس نپایند  
  2. پا: ارادت.
  3. سرد از سینه، پر درد.
  4. سرد برآورد.
  5. پا: دایه.