برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۵۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عشق و جوانی
— ۱۴۳ —

گفته تا مگر آتش فتنه که هنوز اندکست بآب تدبیری فرو نشانیم مبادا که فردا چو بالا گیرد عالمی فراگیرد قاضی متبسم درو نظر کرد و گفت

  پنجه در صید برده ضیغم را چه تفاوت کند که سگ لاید  
  روی در روی دوست کن بگذار تا عدو پشت دست می خاید  

ملک را هم در آنشب آگهی دادند که در ملک تو چنین منکری حادث شده است چه فرمائی ملک گفتا من او را از فضلای عصر می دانم و یگانه روزگار باشد که معاندان در حق وی خوضی کرده‌اند این سخن در سمع قبول من نیاید مگر آنگه که معاینه کرده که حکما گفته‌اند

  بتندی سبک دست بردن بتیغ بدندان برد پشت دست دریغ  

شنیدم که سحرگاهی با تنی چند خاصان ببالین قاضی فراز آمد شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و می ریخته و قدح شکسته و قاضی در خواب مستی بی خبر از ملک هستی[۱] بلطف اندک اندک بیدار کردش که خیز آفتاب بر آمد قاضی دریافت که حال چیست گفتا از کدام جانب برآمد گفت از قِبل مشرق گفت الحمدلله که دَرِ توبه همچنان بازست بحکم حدیث که لایُغلق عَلی العبادَ حتی تَطلع الشمس مِن مَغربها استغفرک اللهم و اتوب الیک

  این دو چیزم بر گناه انگیختند بخت نا فرجام و عقل نا تمام  
  گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام  

ملک گفتا توبه درین حالت که بر هلاک اطلاع یافتی سودی نکند


  1. ص: بی خبر هست.