این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
باب پنجم
— ۱۴۲ —
از یاد تو غافل نتوان کرد بهیچم | سر کوفته مارم نتوانم که نپیچم |
این بگفت و کسانرا بتفحص حال وی برانگیخت و نعمت بی کران بریخت و گفتهاند هر کرا زر در ترازوست زور در بازوست وانکه بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد
هرکه زر دید سر فرو آورد | ور ترازوی آهنین دوشست |
فیالجمله شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد قاضی همه شب شراب در سر و شباب[۱] در بر از تنعم نخفتی و بترنم گفتی
امشب مگر بوقت نمی خواند این خروس | عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس | |||||
یک دم که دوست فتنه خفته است[۲] زینهار | بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس | |||||
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانک صبح | یا از در سرای اتابک غریو کوس | |||||
لب بر لبه چو چشم خروس ابلهی[۳] بود | برداشتن بگفتن بیهوده خروس |
قاضی درین حالت که یکی از متعلقان درآمد و گفت چه نشستی[۴] خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دقّی گرفتهاند بل که حقی