برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۵۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب پنجم
— ۱۳۶ —

  معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت  
  من آدمی بچنین شکل و خوی و قد و روش
ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت  

مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند ضرب زید عمروا وکان المتعدی عمرواً گفتم ای پسر خوارزم و ختا[۱] صلح کردند و زید و عمرو را همچنان خصومت باقیست بخندید و مولدم پرسید گفتم خاک شیراز گفت از سخنان سعدی چه داری گفتم

  بلیت بنحویّ یصول مغاضباً عَلیّ کَزید فی مُقابلةِ العَمرو  
  عَلی جَرّ ذیلِ لیس یرفع راسه و هل یستقیمُ الرّفع من عاهل الجر  

لختی باندیشه فرو رفت و گفت غالب اشعار او درین زمین بزبان پارسیست اگر بگوئی بفهم نزدیکتر باشد کلم الناسَ عَلی قدر عُقولهم گفتم

  طبع ترا تا هوس نحو کرد صورت صبر[۲] از دل ما محو کرد  
  ای دل عشاق بدام تو صید ما بتو مشغول و تو با عمرو و زید  

بامدادان که عزم سفر مصمم[۳] شد[۴] گفته بودندش که فلان سعدیست دوان آمد و تلطف کرد و تأسف خورد که چندین مدت[۵] چرا نگفتی منم تا شکر قدوم بزرگان را میان بخدمت ببستمی گفتم با وجودت ز من آواز نیاید که منم گفتا چه شود گر درین خطه چندی بر آسایی تا بخدمت مستفید گردیم گفتم نتوانم بحکم این حکایت


  1. ص: خطا.
  2. عقل.
  3. ص: عزم مصمم.
  4. شد مگر از کاروان.
  5. روز.