برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۳۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عشق و جوانی
— ۱۲۵ —

آورده‌اند که مر آن پادشه زاده که مملوح[۱] نظر او بود خبر کردند که جوانی بر سر این میدان[۲] مداومت می‌نماید خوش طبع و شیرین زبان و سخنهای لطیف می‌گوید و نکته‌های بدیع ازو می شنوند[۳] و چنین معلوم همی شود که دل آشفته است و شوری در سر دارد پسر دانست که دل آویخته اوست و این گرد بلا انگیخته او مرکب بجانب او راند چون دید که نزدیک[۴] او عزم[۵] دارد بگریست و گفت

  آنکس که مرا بکشت باز آمد پیش
مانا که دلش بسوخت بر کشته خویش  

چندانکه ملاطفت کرد و پرسیدش از کجائی و چه نامی و چه صنعت دانی در قعر بحر موَدت چنان غریق بود که مجال نفس[۶] نداشت

  اگر خود هفت سُبع از بر بخوانی چو آشفتی ا ب ت[۷]ندانی  

گفتا سخنی با من چرا نگوئی که هم از حلقه درویشانم بل که حلقه بگوش ایشانم آنگه بقوت استیناس محبوب از میان تلاطم امواج محبت سر برآورد و گفت

  عجبست با وجودت که وجود من بماند
تو بگفتن اندر آئی و مرا سخن بماند  

این بگفت و نعره‌ای زد[۸] و جان بحق تسلیم کرد

  عجب از کشته نباشد بدر خیمه دوست
عجب از زنده که چون جان بدرآورد سلیم  

  1. در تمام نسخه‌های قدیم معتبر مطابق متن (مملوح) نوشته شده و ممکن است در اصل (ملموح) بوده. در نسخه‌های دیگر که از حیث قدمت در درجه دوم است این کلمه به (منظور) تبدیل شده.
  2. میدان هر روز.
  3. سخنهای غریب و نکته‌های لطیف میگوید.
  4. بنزدیک، بنزد.
  5. عزم آمدن.
  6. نفس زدن: نفس بر آوردن.
  7. بی تی.
  8. بزد.