برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۳۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عشق و جوانی
— ۱۲۳ —

شمایلی که دارد اگر زبان درازی و بی ادبی نکردی گفت ای برادر چو اقرار دوستی کردی توقع خدمت مدار که چون عاشق و معشوقی در میان آمد مالک و مملوک برخاست

  خواجه با بنده پری رخسار چون در آمد ببازی و خنده  
  نه عجب کو[۱] چو خواجه حکم[۲] کند وین کشد بار ناز[۳] چون بنده[۴]  

حکایت

پارسائی را دیدم بمحبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر و نه یارای گفتار چندانکه ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک نصابی نگفتی و گفتی[۵]

  کوته نکنم ز دامنت دست ور خود بزنی بتیغ تیزم  
  بعد از تو ملاذ و ملجائی[۶] نیست هم در تو گریزم ار گریزم  

باری ملامتش کردم و گفتم عقل نفیست را چه شد[۷] تا نفس خسیس غالب آمد زمانی بفکرت فرو رفت و گفت

  هر کجا سلطان عشق آمد نماند قوت بازوی تقوی را محل  
  پاک‌دامن چون زید بیچاره‌ای اوفتاده تا گریبان در وحل  

  1. گر.
  2. گر بخواجه ناز.
  3. ص: ناز باز.
  4. در بعضی نسخ این بیت نیز هست:
      غلام آبکش باید و خشت زن بود بنده نازنین مشت زن  
  5. شخصی مبتلا شده و رازش از پرده بر ملا افتاده چندانکه ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک او نگفتی و بزاری و خواری گفتی.
  6. ملجأم.
  7. چه رسید.