برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

باب پنجم

در عشق و جوانی

حکایت

حسن میمندی را گفتند سلطان محمود چندین بنده صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانی اند چگونه افتاده است که با هیچ یک ازیشان میل و محبتی ندارد چنانکه با ایاز که حسنی زیادتی[۱] ندارد گفت هر چه بدل[۲] فرو آید در دیده نکو نماید

  هرکه سلطان مرید او باشد گر همه بد کند نکو باشد  
  وانکه را پادشه بیندازد کسش از خیل خانه ننوازد  
  کسی بدیده انکار اگر نگاه کند نشان صورت یوسف دهد بناخوبی  
  وگر بچشم ارادت نگه کنی در دیو فرشته ایت نماید بچشم کرّوبی[۳]  

حکایت

گویند خواجه‌ای را بنده‌ای نادرالحسن بود و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشت با یکی از دوستان گفت دریغ این بنده با حسن و[۴]


  1. زیادت حسنی.
  2. در دل.
  3. در بعضی از نسخ این قطعه نیست.
  4. بنده بچنین.