برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در فضیلت قناعت
— ۱۱۳ —

باری بحکم تفرج با تنی چند[۱] خاصان بمصلّای شیراز برون رفت فرمود تا انگشتری را بر گنبد عضد نصب کردند تا هرکه تیر از حلقه انگشتری بگذراند خاتم او را باشند اتفاقاً چهار صد حکم‌انداز که در خدمت او بودند جمله خطا کردند مگر کودکی بر بام رباطی که ببازیچه تیر از هر طرفی می انداخت[۲] باد صبا تیر او را بحلقه[۳] انگشتری در بگذرانید[۴] و خلعت و نعمت یافت و خاتم بوی ارزانی داشتند[۵] پسر تیر و کمانرا بسوخت گفتند چرا کردی گفت تا رونق نخستین بر جای ماند

  گه بود کز حکیم روشن رای بر نیاید درست تدبیری  
  گاه باشد که کودکی نادان بغلط بر حدف زند تیری  

حکایت

درویشی را شنیدم که بغاری در نشسته بود و در بر وی از جهانیان بسته و ملوک و اغنیا[۶] را در چشم همت او شوکت و هیبت نمانده

  هر که بر خود در سؤال گشاد تا بمیرد نیازمند بود  
  آز بگذار و پادشاهی کن گردن بی طمع بلند بود  

یکی از ملوک آن طرف اشارت کرد که توقع بکرم اخلاق مردان چنینست که بنمک[۷] با ما موافقت کنند شیخ رضا داد بحکم آنکه اجابت دعوت سنت است دیگر روز ملک بعذر قدومش[۸] رفت عابد از جای برجست و در کنارش گرفت و تلطف کرد و ثنا گفت چو غایب شد یکی


  1. چند از.
  2. ص: مینداخت.
  3. از حلقه.
  4. بدر برد.
  5. آورده‌اند که.
  6. اعیان.
  7. که بنان و نمک.
  8. قدمش.