برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۹۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب دوّم
— ۸۲ —

  گر گزندت رسد تحمل کن که بعفو از گناه پاک شوی  
  ای برادر چو خاک خواهی شد[۱] خاک شو پیش از آنکه خاک شوی[۲]  

حکایت

  این حکایت شنو که در بغداد رایت و پرده را خلاف افتاد  
  رایت از گرد راه و رنج رکاب گفت با پرده از طریق عتاب  
  من و تو هر دو خواجه تاشانیم بنده بارگاه سلطانیم  
  من ز خدمت دی نیاسودم گاه و بیگاه در سفر بودم  
  تو نه رنج آزموده‌ای نه حصار نه بیابان و باد و گرد و غبار  
  قدم من بسعی پیشترست پس چرا عزّت[۳] تو بیشترست  
  تو بَرِ بندگان مه روئی با غلامان یاسمن بوئی  
  من فتاده بدست شاگردان بسفر پای بند و سرگردان  
  گفت من سر بر آستان دارم نه چو تو سر بر آسمان دارم  
  هر که بیهوده گردن افرازد خویشتن را بگردن اندازد  

حکایت

یکی از صاحبدلان زور آزمائی را دید بهم برآمد و کف بر دماغ انداخته[۴] گفت این را چه حالتست گفتند فلان دشنام دادش گفت این فرومایه هزار من سنگ بر میدارد و طاقت سخنی نمی‌آرد


  1. ای برادر چو عاقبت خاکست.
  2. این دو بیت در بعضی نسخ نیست.
  3. راحت.
  4. آورده.