این برگ همسنجی شدهاست.
باب دوّم
— ۷۶ —
اندر[۱] برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت ازین به دست دهد و دیگرانهم ببرکت انفاس شما مستفید گردند و بصلاح[۲] اعمال شما اقتدا کنند زاهد را این سخن قبول نیامد و روی برتافت یکی از وزیران گفتش پاس خاطر ملک را روا باشد که چند روزی بشهر اندر آئی و کیفیت مکان[۳] معلوم کنی پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست آوردهاند که عابد بشهر اندر آمد و بستان سرای خاص ملک را بدو پرداختند مقامی دلگشای روان آسای
گل سرخش چو عارض خوبان | سنبلش همچو زلف محبوبان | |||||
همچنان از نهیب برد عجوز | شیر[۴] ناخورده طفل دایه هنوز |
وَ اَفانین عَلیها جُلنار | عُلقت بِالشجر الاَخضر نار |
ملک در حال کنیزکی خوبروی پیش[۵] فرستاد
ازین مه پاره ای عابد فریبی | ملایک صورتی طاوس زیبی | |||||
که بعد از دیدنش صورت نبندد | وجود پارسایانرا شکیبی |
همچنین در عقبش غلامی بدیع الجمال لطیف الاعتدال[۶]
هلک الناسُ حَوله عطشاً | وَ هوَ ساق یَری وَلا یَسقی | |||||
دیده از دیدنش نگشتی سیر | همچنان کز فرات مستسقی |
عابد طعامهای[۷] لذیذ خوردن گرفت و کسوتهای لطیف پوشیدن و از فواکه و مشموم و حلاوات[۸] تمتع یافتن و در جمال غلام و کنیزک نظر کردن و خردمندان گفتهاند زلف خوبان زنجیر پای عقلست و دام مرغ زیرک