برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۸۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در اخلاق درویشان
— ۷۵ —

از فرنگ باز خرید گفتم بلی من آنم که بده دینار از قید فرنگم باز خرید[۱] و بصد دینار بدست تو گرفتار کرد

  شنیدم گوسپندی را بزرگی رهانید از دهان و دست گرگی  
  شبانگه کارد در[۲] حلقش بمالید روان گوسپند از وی بنالید  
  که از چنگال گرگم در ربودی چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی  

حکایت

یکی از پادشاهان عابدی را پرسید که عیالان داشت اوقات عزیز چگونه می گذرد گفت همه شب در مناجات و سحر[۳] در دعای حاجات و همه روز در بند اخراجات ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت فرمود تا وجه کفاف وی معین دارند و بار عیال از دل او برخیزد

  ای گرفتار[۴] پای بند عیال دیگر آسودگی[۵] مبند خیال  
  غم فرزند و نان و جامه و قوت بازت آرد ز سیر در ملکوت  
  همه روز اتفاق می سازم که بشب با خدای پردازم  
  شب چو عقد نماز می بندم چه خورد بامداد فرزندم  

حکایت

یکی از متعبدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی پادشاهی بحکم زیارت بنزدیک وی رفت و گفت اگر مصلحت بینی بشهر


  1. رهانید.
  2. بر.
  3. نسخه متن از اینجا ندارد تا: گر آب چاه نصرانی نه پاکست باب سوم – حکایت گدائی هول را ..)
  4. گرفتار و.
  5. آزادگی.