این برگ همسنجی شدهاست.
باب دوّم
— ۷۴ —
حریف ترشروی[۱] ناسازگار | چو خواهد شدن دست پیشش مدار |
حکایت
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر[۲] فرنگ شدم در خندق طرابلس با جهودانم بکار گل بداشتند یکی از رؤسای حلب که سابقهای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت ای فلان این چه حالتست گفتم چگویم
همی گریختم از مردمان بکوه و بدشت | که از خدای نبودم بآدمی پرداخت | |||||
قیاس کن که چه حالم بود درین ساعت | که در طویله نامردمم بباید ساخت |
پای در زنجیر پیش دوستان | به که با بیگانگان در بوستان |
بر حالت من رحمت آورد و بده دینار از قیدم خلاص کرد[۳] و با خود بحلب برد و دختری که داشت بنکاح من درآورد بکابین صد دینار مدتی برآمد بد خوی ستیزه روی نافرمان بود زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغص داشتن
زن بد در سرای مرد نکو | هم درین عالمست دوزخ او | |||||
زینهار از قرین بد زنهار | وَقِنا رَبَنا عذاب النار |
باری زبان تعنت دراز کرده همی گفت تو آن نیستی که پدر من ترا