برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۸۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب دوّم
— ۷۲ —

ازین واقعه خسته خاطر همی بود تا یکی از دوستان قدیمش که در حالت درویشی قرین بود از سفری باز آمد و در چنان مرتبه دیدش گفت منت خدای را عزّ و جلّ که گلت از خار برآمد و خار از پای بدر آمد و بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری تا بدین پایه رسیدی اِنَّ مَع العسر یُسرا

  شکوفه گاه شکفته است و گاه خوشیده درخت وقت برهنه است و وقت پوشیده  

گفت ای یار عزیز تعزیتم کن که جای تهنیت نیست آنگه که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی

  اگر دنیا نباشد درد مندیم وگر باشد بمهرش پای بندیم  
  حجابی زین درون[۱] آشوب‌تر نیست که رنج خاطرست ار[۲] هست و گر نیست  
  مطلب گر توانگری خواهی جز قناعت که دولتیست هنی  
  گر غنی زر بدامن افشاند تا نظر در ثواب او نکنی  
  کز بزرگان شنیده‌ام بسیار صبر درویش به که بذل غنی  
  اگر بریان کند بهرام گوری نه چون پای ملخ باشد ز موری[۳]  

  1. بلائی زین جهان.
  2. ص: گر.
  3. این حکایت در متن و در بعضی از نسخ نیست از نسخه کتابخانه سلطنتی نقل کردیم:

    حکایت

    یکی را دوستی بود که عمل دیوان کردی مدنی اتفاق ملاقات نیفتاد کسی گفت فلانرا دیر شد که ندیدی گفت من او را نخواهم که ببینم قضا را یکی از کسان او حاضر بود گفت چه خطا کرده است که ملولی از دیدن او گفت هیچ،