برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۶۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در سیرت پادشاهان
— ۵۱ —

ترا خدای عزّ و جل برداشت گفت هیچ شنیدی که مرا بگذاشت

  اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست که زندگانی ما نیز جاودانی نیست  

حکایت

گروهی حکما بحضرت کسری دَر[۱] بمصلحتی[۲] سخن همی گفتند و بزرگ مهر که مهتر ایشان بود خاموش[۳] گفتندش چرا با ما در این بحث سخن نگوئی گفت وزیران بر مثال اطبااند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را پس چو بینم که رای شما بر صوابست مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد

  چو کاری بی فضول من بر آید مرا در وی سخن گفتن نشاید  
  و گر بینم که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینم گناه است  

حکایت

هرون‌الرّشید را چون ملک دیار مصر مسلم شد گفت بخلاف آن طاغی که بغرور ملک مصر دعوی خدائی کرد نبخشم این مملکت را مگر بخسیس ترین بندگان سیاهی داشت نام او خَصیب در غایب جهل مُلک[۴] مصر بوی ارزانی داشت و گویند عقل و درایت او تا بجائی بود که طایفه‌ای حُرّاث مصر شکایت آوردند که پنبه کاشته بودیم[۵] باران بی وقت آمد و تلف[۶] شد گفت پشم بایستی کاشتن


  1. در بارگاه کسری.
  2. بمصلحتی در. (نسخه متن هم چنین است و ظاهراً در الحاق است).
  3. خاموش بود.
  4. خصیب ملک.
  5. بودیم بر کنار نیل.
  6. تباه.