برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۴ —

  خداوند فرمان و رای و شکوه ز غوغای مردم نگردد ستوه  

یکی مظلمه پیش حجاج یوسف برد جوابش نگفت و التفاتش نکرد. مرد بخندید و بخنده[۱] همیرفت و میگفت این از خدای متکبرتر است. بحجاج رسانیدند. بخواندش که این چرا گفتی؟ گفت از برای آنکه خدا با موسی سخن گفت و ترا از دل نمی‌آید که با خلق خدای سخن گوئی. حجاج این سخن بشنید و انصافش بداد.

۵۸– عقوبت آنکس که در حق بیگناهی افتری کند آنست بخصمش سپارند تا دمار از روزگار او بر آورد و دیگران از فضیحت او[۲] نصیحت پذیرند و عبرت گیرند.

۵۹– اهل قلم را از عمل بعمل و از جای بجای نقل فرماید هر چند[۳]، تا اگر تخلیطی رود پوشیده نماند.

۶۰– بنزل و هدیه و پیش کشی و تحفه و نوباوه که پیش سلطان آرند پاداش کند و در مقابل[۴] امثال هدایا تعجیل کند[۵] و تأخیر از اندازه بیرون نرود.

۶۱– در چشم غریبان روا باشد پادشاه را مهیب نشستن و هیبت نمودن[۶] اما در خلوت خاصان گشاده روی اولیتر و خوش طبع و آمیزگار.

۶۲– دو کس را که با یکدیگر الفتی زیادت نداشته باشند در عمل انباز گرداند تا با خیانت یکدیگر نسازند[۷].


  1. مرد رنجیده.
  2. تا بمراد خویش انتقام کشد و دیگران از نکبت وی.
  3. هر یکچندی.
  4. آرند طریق مروت آنست که برغبت قبول کند و شکر گوید و بحسب توقع آرنده نیت پاداش کند و در مقابلهٔ.
  5. تعجیل نکند.
  6. هیبت و شوکت نمودن.
  7. هم در نسازند.