برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۵۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اوّل
— ۴۴ —

بر تاج کیخسرو نبشته بود

  چه سالهای فراوان و عمرهای دراز
که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت  
  چنانکه دست بدست آمده است ملک بما
بدستهای دگر همچنین بخواهد رفت  

حکایت

یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده بود سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز بنوعی ازان کشتی گرفتی مگر گوشه خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت سیصد و پنجاه و نه بندش در آموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تأخیر کردی فی‌الجمله پسر در قوت و صنعت سرآمد و کسی را در زمان او[۱] با او امکان مقاومت نبود تا بحدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگیست و حق تربیت و گرنه بقوت ازو کمتر نیستم و صنعت با او برابرم ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران روی زمین حاضر شدند پسر چون پیل مست اندر آمد بصدمتی که اگر کوه رویین بودی از جای بر کندی استاد دانست که جوان بقوت ازو برترست بدان بند غریب که از وی نهان داشته بود با او در آویخت پسر دفع آن ندانست بهم بر آمد استاد بدو دست از زمینش بالای سر بردو فرو کوفت غریو از خلق برخاست


  1. در آنزمان.