برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۵۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اوّل
— ۳۶ —

حکایت

ملک زاده‌ای گنج فراوان از پدر میراث یافت دست کرم بر گشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بی‌دریغ بر سپاه و رعیت بریخت

  نیاساید مشام از طبله عود بر آتش نه که چون عنبر ببوید  
  بزرگی بایدت بخشندگی کن که دانه تا نیفشانی نروید  

یکی از جلسای[۱] بی تدبیر نصیحتش آغاز کرد که ملوک پیشین مرین نعمت را بسعی اندوخته‌اند و برای مصلحتی نهاده دست از این حرکت کوتاه کن که واقعه‌ها در پیش است و دشمنان از پس نباید که وقت حاجت فرومانی

  اگر گنجی کنی بر عامیان بخش رسد هر کدخدائی را برنجی  
  چرا نستانی از هر یک جوی سیم که گرد آید ترا هر وقت[۲] گنجی  

ملک روی ازین سخن بهم آورد[۳] و مرورا زجر فرمود و گفت مرا خداوند تعالی مالک این مملکت گردانیده است تا بخورم و ببخشم نه پاسبان[۴] که نگاه دارم

  قارون هلاک شد که چهل خانه گنج[۵] داشت
نوشین روان نمرد که نام نکو گذاشت  

حکایت

آورده‌اند که نوشین روان عادل را در شکارگاهی صید[۶] کباب کردند و نمک نبود غلامی بروستا رفت[۷] تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک بقیمت


  1. از جلیسان.
  2. هر روز.
  3. درهم کشید. درهم آورد.
  4. پاسبانم.
  5. گنج خانه.
  6. صیدی.
  7. دوانیدند.