برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۳۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در سیرت پادشاهان
— ۲۱ —

ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو[۱] چیست گفت در سایه دولت خداوندی دام ملکه همگنانرا راضی کردم مگر حسود را که راضی[۲] نمیشود الّا بزوال نعمت من و اقبال و دولت خداوند باد

  توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چکنم کو ز خود برنج درست  
  بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست
که از مشقت آن جز بمرگ نتوان رست  
  شور بختان بآرزو خواهند مقبلان زا زوال نعمت و جاه  
  گر نبیند بروز شپره چشم چشمه آفتاب را چه گناه  
  راست خواهی هزار چشم چُنان کور بهتر که آفتاب سیاه  

حکایت

یکی را از ملوک عجم[۳] حکایت کنند که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیّت آغاز کرده تا بجائی که خلق از مکاید[۴] فعلش بجهان برفتند و از کریت جورش راه غربت گرفتند چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند

  هر که فریاد رس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت بجوانمردی کوش  
  بنده حلقه بگوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه[۵] شود حلقه بگوش  

  1. با تو.
  2. در نسخه متن از کلمه راضی اوّل تا راضی دوم افتاده است.
  3. یکی از ملوک عرب.
  4. مکاره.
  5. آزاد.