برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اوّل
— ۱۸ —

ایشان تاختن آورد خواب بود چندانکه پاسی از شب در گذشت

  قرص خورشید در سیاهی شد[۱] یونس اندر دهان ماهی شد[۱]  

مردان دلاور از کمین بدر جستند و دست یکان یکان بر کتف بستند و بامدادان بدرگاه ملک حاضر آوردند همه را بکشتن اشارت[۲] فرمود اتفاقاً در آن میان جوانی بود میوه عنفوان شبابش نو رسیده و سبزه گلستان عذارش نو دمیده یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت این پسر هنوز[۳] از باغ زندگانی برنخورده و از رَیعان جوانی تمتع نیافته توقّع بکرم و اخلاق[۴] خداوندیست که ببخشیدن خون او بر بنده منت نهد ملک روی از این سخن در هم کشید و موافق رای بلندش نیامد و[۵] گفت

  پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بدست
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبدست  

نسل فساد اینان منقطع کردن اولیترست و بیخ تبار ایشان برآوردن که آتش نشاندن و اخگر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نیست

  ابر اگر آب زندگی بارد هرگز از شاخ بید بر نخوری  
  با فرومایه روزگار مبر کز نی بوریا شکر نخوری  

وزیر این سخن بشنید طوعا و کُرهاً بپسندید و بر حُسن رای ملک آفرین خواند و گفت آنچه خداوند دام ملکه فرمود عین حقیقت است که


  1. ۱٫۰ ۱٫۱ بود، رفت.
  2. همه را کشتن.
  3. همچنان.
  4. بکرمِ اخلاق.
  5. در هم آورد و.