برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۷۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۲۲۰ —


  کرم بجای فروماندگان چو نتوانی مروتست نه چندانکه خود فرومانی  

  ز خیرت خیر پیش آید بکن چندانکه بتوانی مکافات بدی کردن نمیگویم تو خود دانی  

  اگر بریان کند بهرام گوری نه چون پای ملخ باشد ز موری  

  نداند آنکه درآورد دوستان از پای که بی‌خلاف بجنبند دشمنان از جای  

  این[۱] باد و بروت و نخوت اندر بینی آنروز که از عمل بیفتی بینی  

  آن کوی که طاقت جوابش داری گندم نبری بخانه چون جو کاری  

  مردی نه بقوتست و شمشیرزنی آنست که جوری که توانی نکنی  

  بپارسائی و رندی و فسق[۲] و مستوری چو اختیار بدست تو نیست معذوری  

  چو نفس آرام میگیرد چه در قصری چه در غاری چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان[۳] دیواری  

  شمع کز حد بدر بیفروزی بیم باشد که خانمان سوزی  

  تو با این لطف و دلبندی چرا با ما نپیوندی نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی  

  نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت تو زیبائی بنام ایزد چرا باید که بربندی  

  از دست کسی بستده هر روز عطائی معذور بدارندش یک روز جفائی  

  1. ای.
  2. فحش.
  3. بالای.