برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۵۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۲۰۸ —

  دامن این قباهِ بالائی تا بخاشاک در نیالائی  
  ای پریروی احسن‌التقویم حذرِ از اتّباع دیو رجیم  
  کادمی کو نه در مقام خودست اسفل‌السافلین دیو و ددست  

  قیمت عمر اگر بداند مرد بس بگرید بر آنچه ضایع کرد  
  طفلرا سیبکی دهند بنقش بستانند ازو نگین بدخش  
  جوهریرا که این بصیرت هست ندهد بی‌بهای خویش از دست  
  پند سعدی بدل شنو نه بگوش مزد خواهی بکار کردن کوش  

  خری از روستائی بگریخت جُل بیفکند و پاردُم بگسیخت  
  در بیابان چو گورخر میتاخت بانگ میکرد و جفته میانداخت  
  که بجان آمدم ز محنت و بند داغ و بیطار و بار و پشماگند[۱]  
  شادمانا و خرما که منم که ازین پس بکام خویشتنم  
  روستائی چو خر برفت از دست گفت ای نابکار صبرم هست  
  پس بخواهی بوقت جو گفتن که خری بد ز پایگه رفتن (؟)  
  بمزاحت نگفتم این گفتار هزل بگذار و جد ازو بردار  
  همچنین مرد جاهل سرمست روز درماندگی بخاید دست  
  ندهند آنچه قیمتش ندهی نشود کاسه پُر ز دیگِ تهی  

  حرص فرزند آدم نادان مثل مورچَست در میدان  
  این یکی مرده[۲] زیر پای دواب آن یکی دانه میبرد بشتاب[۳]  

  1. پشه و گند.
  2. کشته.
  3. در قدیمترین نسخه عنوان اینست: فی مذمةالحرص.