این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۸۸ —
* * *
جامع هفت چیز در یکروز | عجبست ار نمیرد آن دابه | |||||
سیر بریان و جوز و ماهی و ماست | تخم مرغ و جماع و گرمابه |
* * *
تا تو فرمان نبری خلق بفرمان نروند | هرگزش نیک نباشد بد نیکی فرمای | |||||
ملک و دولت را تدبیر بقا دانی چیست | کو بفرمان تو باشد تو بفرمان خدای |
* * *
چنان زندگانی کن ای نیکرای | بوقتی که اقبال دادت خدای | |||||
که خایند از بهرت انگشت دست | گرت بر زمین آید انگشت پای |
* * *
نخواهی کز بزرگان جور بینی | عزیز من بخردان بر ببخشای | |||||
اگر طاقت نداری صدمت پیل | چرا باید که بر موران نهی پای؟ |
* * *
امید عافیت آنگه بود موافق عقل | که نبض را بطبیعت شناس بنمائی | |||||
بپرس هر چه ندانی که ذل پرسیدن | دلیل راه تو باشد بعزّ دانائی |
* * *
خداوندان نعمت را کرم هست | ولیکن صبر به بر بینوائی | |||||
اگر بیگانگان تشریف بخشند | هنوز از دوستان خوشتر گدائی |
* * *
طبیبی را حکایت کرد پیری | که میگردد سرم چون آسیائی | |||||
نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی | نه دستی ماند جهدم را نه پائی | |||||
نه دیدن میتوانم بیتأمل | نه رفتن میتوانم بیعصائی |