این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۸۷ —
بپای خویش رفتن به نبودی | کز اسب افتادن و گردن شکستن؟ |
* * *
صبر بر قسمت خدا کردن | به که حاجت بناسزا بردن | |||||
تشنه بر خاک گرم مردن به | کاب سقای بیصفا خوردن |
* * *
هر بد که بخود نمیپسندی | با کس مکن ای برادر من | |||||
گر مادر خویش دوست داری | دشنام مده بمادر من |
* * *
هان ای نهاده تیر جفا در کمان حکم | اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین | |||||
گر تیر تو ز جوشن فولاد بگذرد | پیکان آه بگذرد از کوه آهنین |
* * *
دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش | چندان روان بود که برآید روان او | |||||
هرگز کسی که خانهٔ مردم خراب کرد | آباد بعد از آن نبود خاندان او |
* * *
نه نیکان را بد افتادست هرگز | نه بدکردار را فرجام نیکو | |||||
بدان رفتند و نیکان هم نماندند | چه ماند؟ نام زشت و نام نیکو |
* * *
زمان ضایع مکن در علم صورت | مگر چندان که در معنی بری راه | |||||
چو معنی یافتی صورت رها کن | که این تخمست و آنها سر بسر کاه | |||||
اگر بقراط جولاهی نداند | نیفزاید برو بر قدر جولاه[۱] |
- ↑ دو قطعهٔ «شوربختان بآرزو خواهند» و «تا دل دوستان بدست آری» چون در گلستان آمده درینجا تکرار نشد.