برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۱۷۹ —

* * *

  جزای نیک و بد خلق با خدای انداز که دست ظلم نماند چنین که هست دراز  
  تو راستی کن و با گردش زمانه بساز که مکر هم بخداوند مکر گردد باز  

* * *

  گروهی از سر بی‌مغز بیخبر گویند بریده به سر بدگوی تا نگوید راز  
  من این ندانم، دانم تأمل اولیتر که تره نیست که چون برکنی بروید باز  

* * *

  هرچه میکرد با ضعیفان دزد شحنه با دزد باز کرد امروز  
  ملخ آمد که بوستان بخورد بوستانبان، ملخ بخورد امروز  

* * *

  پدر که جان عزیزش بلب رسید چگفت؟ یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز  
  بدوست گرچه عزیزست راز دل مگشای که دوست نیز بگوید بدوستان عزیز  

* * *

  ملکداری با دیانت[۱] باید و فرهنگ و هوش مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش  
  پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست یا مکن، یا چون حراست میکنی بیدار باش  

* * *

  پادشاهان پاسبانانند مر درویش را پند پیران[۲] تلخ باشد بشنو و بدخو مباش  
  چون کمند انداخت دزد و رخت مسکینی ببرد[۳] پاسبانِ خفته خواهی باش و خواهی گو مباش  

* * *

  پروردگار خلق خدائی بکس نداد تا همچو کعبه روی بمالند بر درش  

  1. ملکداری را دیانت.
  2. حق پیران.
  3. رخت مسکین پاک برد.