برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
دیباچه
— ۸ —

و خرّم و درختان درهم گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریّا از تارکش آویخته

  روضة ماءُ نهرِها سلسال دوحة سَجعُ طیرِها موزون  
  آن پر از لالهای رنگارنگ وین پُر از میوه‌های گوناگون  
  باد در سایه درختانش گسترانیده فرش بوقلمون  

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن[۱] غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت[۲] شهر کرده گفتم گل بستان را چنانکه دانی بقائی و عهد گلستان را وفائی نباشد و حکما گفته‌اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید گفتا طریق چیست گفتم برای نزهت ناظران و فُسحت حاضران[۳] کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان[۴] عیش ربیعش را بطیش خریف مبدل نکند

  بچه کار آیدت ز گل طبقی از گلستان من ببر ورقی  
  گل همین پنج روز و شش[۵] باشد وین گلستان همیشه خوش باشد  

حالی که من این[۶] بگفتم دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که الکریم اذا وعد وفا فصلی در[۷] همانروز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمانرا بکار آید و مترسلانرا بلاغت بیفزاید فی‌الجمله هنوز از گل بُستان بقیتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد

و تمام آنگه شود بحقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان پناه سایه


  1. که رای باز آمدن بر نشستن.
  2. پا: عزم.
  3. خاطران.
  4. روزگار، ایام، آسمان.
  5. روز پنج و شش.
  6. این سخن.
  7. فصلی دو.