این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۶۸ —
توفیق سعادت چو نباشد چه توان کرد؟ | ابلیس براندند و برو کفر براندند[۱] |
***
تا سگانرا وجود[۲] پیدا نیست | مشفق و مهربان یکدگرند | |||||
لقمهٔ در میانشان انداز | که تهیگاه یکدگر بدرند |
***
اگر خونی نریزد شاه عالم[۳] | بسا خونا که در عالم بریزند | |||||
بباید کشت هر یکچند گرگی | بزاری تا دگر گرگان گریزند |
***
نکنی دفع ظالم از مظلوم | تا دل خلق نیک بخراشند | |||||
تا تو با صید گرگ پردازی | گوسفندان هلاک میباشند |
***
هر کجا دردمندی از سر شوق | گوش بر نالهٔ حمام کند | |||||
چارپائی برآورد آواز | وان تلذذ برو حرام کند | |||||
حیف باشد صفیر بلبل را | که زفیر خر ازدحام کند | |||||
کاش بلبل خموش بنشستی | تا خر آواز خود تمام کند |
***
حاکم ظالم بسنان قلم | دزدی بیتیر و کمان میکند | |||||
گلهٔ ما را گله از گرگ نیست | این همه بیداد شبان میکند[۴] | |||||
آنکه زیان میرسد از وی بخلق | فهم ندارد که زیان میکند |