این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۶۶ —
مزاح و خنده کار کودکانست | چو ریش آمد زنخ شیرین نباشد |
* * *
خر بسعی آدمی نخواهد شد | گرچه در پای منبری باشد | |||||
و آدمی را که تربیت نکنند | تا بصد سالگی خری باشد |
* * *
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید | تو مپندار که از سیل دمان اندیشد | |||||
ملحد گرسنه و خانه خالی و طعام | عقل باور نکند کز رمضان اندیشد |
* * *
هیچ دانی که آب دیدهٔ پیر | از دو چشم جوان چرا نچکد؟ | |||||
برف بر بام سالخوردهٔ ماست | آب در خانهٔ شما نچکد[۱] |
* * *
دوستان سخت پیمانرا ز دشمن باک نیست | شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد | |||||
صد هزاران خیط یکتو را نباشد قوتی | چون بهم برتافتی اسفندیارش نگسلد |
* * *
حریف عمر بسر برده در فسوق و فجور | بوقت مرگ پشیمان همیخورد سوگند | |||||
که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد | تو خود دگر نتوانی بریش خویش مخند |
* * *
یاد دارم ز پیر دانشمند | تو هم از من بیاد دار این پند | |||||
هر چه بر نفس خویش نپسندی | نیز بر نفس دیگری مپسند |
- ↑ این قطعه در بعضی از نسخ گلستان نیز آمده.