این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۶۳ —
* * *
آنرا که تو دست پیش داری | کس تیغ بلا زدن نیارد | |||||
ما را که تو بیگنه بکشتی | کس نیست که دست پیش دارد |
* * *
آدمی فضل بر دگر حیوان | بجوانمردی و ادب دارد | |||||
گر تو گوئی بصورت آدمیم | هوشمند این سخن عجب دارد | |||||
پس تو همتای نقش دیواری | که همین[۱] گوش و چشم و لب دارد |
* * *
تو خود جفا نکنی بیگناه بر بنده | وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد | |||||
بنیشی از مگس نحل برنشاید گشت | از آنکه سابقهٔ فضل انگبین دارد |
* * *
دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت | همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد | |||||
ناکسست آنکه بدراعه و دستار کسست | دزد دزدست وگر جامهٔ قاضی دارد |
* * *
طمع خام که سودی بکنم | سود، سرمایه بیکبار ببرد | |||||
خر دعا کرد که بارش ببرند | سیل بگرفت و خر و بار ببرد |
* * *
شد غلامی بجوی کاب آرد | آب جوی آمد و غلام ببرد | |||||
دام هر بار ماهی آوردی | ماهی این بار رفت و دام ببرد[۲] |