این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۵۵ —
* * *
یکی از بخت کامران بینی | دیگری تنگ عیش و کوته دست | |||||
آن در آن چاه خویشتن نفتاد | وین برین تخت خویشتن ننشست | |||||
تاج دولت خدای میبخشد | هر که را این مقام و رتبت هست | |||||
لاجرم خلق را بخدمت او | کمر بندگی بباید بست[۱] |
* * *
براه راست توانی رسید در مقصود | تو راست باش که هر دولتی که هست تراست | |||||
تو چوب راست بر آتش دریغ میداری | کجا بآتش دوزخ برند مردم راست؟ |
* * *
عیب آنان مکن که پیش ملوک | پشت خم میکنند و بالا راست | |||||
هر که را بر سماط بنشستی | واجب آمد بخدمتش برخاست | |||||
چون مکافات فضل[۲] نتوان کرد | عذر بیچارگان[۳] بباید خواست |
* * *
گر اهل معرفتی هرچه بنگری خوبست | که هرچه دوست کند همچو دوست محبوبست | |||||
کدام برگ درختست اگر نظر داری | که سر صنع آلهی برو[۴] نه مکتوبست |
* * *
امید خلق برآور چنانکه بتوانی | بحکم آنکه ترا هم امید مغفرتست | |||||
که گر ز پای درآئی بدانی این معنی | که دستگیری درماندگان چه مصلحتست |
* * *
هرگز پر طاوس کسی گفت که زشتست؟ | یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟ |