برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
دیباچه
— ۶ —

  هر که آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل بدیگری پرداخت  
  وان دگر پخت همچنین هوسی وین عمارت بسر نبرد کسی  
  یار نا پایدار دوست مدار دوستی را نشاید این غدّار  
  نیک و بد چون همی بباید مُرد خنک آنکس که گوی نیکی برد  
  برگ عیشی بگور خویش فرست کس نیارد ز پس ز پیش فرست  
  عمر برفست و آفتاب تموز اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز  
  ای تهی‌دست رفته در بازار ترسمت پُر نیاوری دستار  
  هرکه مزروع خود بخورد بخوید وقت خرمنش خوشه باید چید  

بعد از تأمل این معنی مصلحت چنان دیدم که در نشیمن عُزلت نشینم و دامن صُحبت فراهم چینم و دفتر از گفتهای پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم

  زبان بریده بکنجی نشسته صُمّ بکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم  

تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود[۱] و در حجره جلیس برسم قدیم از در درآمد چندانکه نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبد بر نگرفتم رنجیده نگه کرد و گفت

  کنونت که امکان گفتار هست بگو ای برادر بلطف و خوشی  
  که فردا چو پیک اجل در رسید بحکم ضرورت زبان در کشی  

کسی[۲] از متعلقان منش بر حسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر مُعتکف نشیند و خاموشی گزیند تو نیز اگر توانی سَر خویش گیر و راه مجانبت پیش گفتا بعزت عظیم و صحبت


  1. بودی.
  2. یکی.