این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۴۴ —
۵۲ – ط
چو کسی درآمد از پای و تو دستگاه داری | گرت آدمیتی هست دلش نگاه داری | |||||
بره بهشت فردا نتوان شدن ز محشر | مگر از دیار دنیا که سر دو راه داری | |||||
همه عیب خلق دیدن نه مروتست و مردی | نگهی بخویشتن کن که تو هم گناه داری[۱] | |||||
ره طالبان و مردان کرمست و لطف و احسان[۲] | تو خود از نشان مردی مگر این کلاه داری | |||||
بچه خرمی و نازان گرو از تو برد هامان | اگرت شرف همینست که مال و جاه داری | |||||
چه درختهای طوبیست نشانده آدمی را | تو بهمیه وار الفت بهمین گیاه داری | |||||
بکدام روسپیدی طمع بهشت[۳] بندی | تو که خریطه[۴] چندین ورق سیاه داری | |||||
بدر خدای قربی طلب ای ضعیف همت | که نماند این تقرب که بپادشاه داری | |||||
تو مسافری و دنیا، سر آب کاروانی | نه معولست پشتی که برین پناه داری | |||||
که زبان خاک[۵] داند که بگوش مرده گوید | چه خوشست عیش وارث که بجایگاه داری | |||||
تو حساب خویشتن کن نه عتاب خلق سعدی | که بضاعت قیامت عمل تباه داری[۶] |
۵۳ – خ
یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری | بخداوندی و فضلت که نظر باز نگیری | |||||
درد پنهان بتو گویم که خداوند کریمی | یا نگویم که تو خود واقف اسرار ضمیری | |||||
گر برانی بگناهان قبیح از در خویشم | هم بدرگاه تو آیم که لطیفی و خبیری | |||||
گر بنومیدی ازین در برود بندهٔ عاجز | دیگرش چاره نماند که تو بیشبه و نظیری |
- ↑ متن مطابق نسخهٔ قدیم معتبرست و در نسخهٔ قدیم معتبر دیگر چنین:
ز حدیث خلق باز آی و بخویشتن نظر کن نه گرت عبادتی هست بسی گناه داری - ↑ کرمست و حکم و احسان و ورع طریق مردان.
- ↑ خلاص.
- ↑ جریده.
- ↑ حال.
- ↑ این بیت و بیت هفتم در یکی از نسخ قدیم نیست و مقطع غزل درین نسخه اینست:
بحدیث دیگرانت چه فراغتست سعدی تو که در خریطه چندین ورق سیاه داری