این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۳۷ —
اهل دانش را درین گفتار با ما کار نیست[۱] | عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانهایم | |||||
گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است[۲] | ما بقلاشی و رندی در جهان افسانهایم | |||||
اندرین راه ار بدانی هر دو بر یک جادهایم | واندرین کوی ار ببینی هر دو از یکخانهایم | |||||
خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگیست | گو مباش اینها که ما رندان نافرزانهایم | |||||
عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما | هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانهایم | |||||
از بیابان عدم دی آمده فردا شده | کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانهایم | |||||
سعدیا گر بادهٔ صافیت باید باز گو | ساقیا! می ده که ما دردیکش میخانهایم |
۴۲ – ط
خرما نتوان خوردن[۳] ازین خار که کشتیم | دیبا نتوان کردن[۴] ازین پشم که رشتیم | |||||
بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم | پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم | |||||
ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید | از ما بقیامت که چرا نفس نکشتیم | |||||
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت | ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم | |||||
دنیا که درو مرد خدا گل نسرشتست | نامرد که مائیم چرا دل بسرشتیم | |||||
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت | ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم | |||||
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند[۵] | ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم | |||||
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت | حیفست دریغا که در صلح بهشتیم[۶] | |||||
چون مرغ برین کنگره تا کی بتوان خواند[۷] | یکروز نگه کن که برین کنگره خشتیم |