این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۳۱ —
۳۰ – ب
گر مرا دنیا و نباشد خاکدانی گو مباش | باز عالی[۱] همتم زاغ آشیانی گو مباش | |||||
بز نیم در آخور قسمت گیاهی گو مرو | سگ نیم بر خوانچهٔ رزق استخوانی گو مباش[۲] | |||||
گر همه کامم[۳] برآید نیم نانی خورده گیر | ور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش | |||||
من سگ اصحاب کهفم بر در مردان مقیم | گرد هر در مینگردم استخوانی[۴] گو مباش | |||||
چون طمع یکسو نهادم پایمردی گو مخیز | چون زبان اندر کشیدم ترجمانی گو مباش | |||||
وه که آتش در جهان زد عشق شورانگیز من | چون من اندر آتش افتادم جهانی گو مباش | |||||
درّ معنی منتظم در ریسمان صورتست | نی چو سوزن تنگ چشمم ریسمانی گو مباش | |||||
در بن دیوار درویشی چه خوابت میبرد | سر بنه بر بام دولت نردبانی گو مباش | |||||
گر بدوزخ در بمانم[۵] خاکساری گو بسوز | ور بهشت اندر نیابم بوستانی گو مباش | |||||
من چیم در باغ ریحان خشک برگی گو بریز | من کیم در باغ سلطان پاسبانی گو مباش | |||||
سعدیا درگاه عزترا چه میباید سجود | گرد خاک آلودهٔ بر آستانی گو مباش[۶] |
۳۱ – خ
هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش | تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش | |||||
کی بود جای ملک در خانهٔ صورت پرست | رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش | |||||
پاک چشمان[۷] را ز روی خوب دیدن منع نیست | سجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش | |||||
گر مرید صورتی در صومعه زنار بند | ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش | |||||
خانه آبادان درون باید نه بیرون پرنگار | مرد عارف اندرونرا گو برون دیوانه باش | |||||
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن | ورنه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باش |