برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۷۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۱۲۶ —

  قضای کن فیکونست حکم بار خدای بدین سخن سخنی در نمیتوان افزود  
  نه زنگ عاریتی[۱] بود بر دل فرعون که صیقل یَدِ بیضا سیاهیش نزدود  
  بخواند و راه ندادش کجا رود بدبخت؟ ببست[۲] دیدهٔ مسکین و دیدنش فرمود  
  نصیب[۳] دوزخ اگر طلق بر خود انداید چنان درو جهد آتش که چوب[۴] نفط اندود  
  قلم بطالع میمون و بخت بد رفتست اگر تو خشمگنی ای پسر و گر خشنود  
  گنه نبود و عبادت نبود و بر سر[۵] خلق نبشته بود که ای ناجیست و آن مأخوذ  
  مقدرست که از هر کسی چه فعل آید درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود  
  بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود  
  سیاه زنگی هرگز شود سپید بآب؟ سپید رومی هرگز شود سیاه بدود؟  
  سعادتی که نباشد[۶] طمع مکن سعدی که چون[۷] نکاشته باشند مشکلست درود  
  قلم بآمدنی رفت اگر رضا بقضا دهی و گر ندهی بودنی بخواهد بود  

۲۳ – ط

  شرف نفس بجودست و کرامت بسجود هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود  
  ای که در نعمت و نازی بجهان غره مباش که محالست در این مرحله امکان خلود  
  وایکه در شدت فقری و پریشانی حال صبر کن کاین دو سه روزی بسرآید معدود  
  خاک راهی که برو میگذری ساکن باش که عیونست و جفونست و خدودست و قدود  
  این همان چشمهٔ خورشید جهان افروزست که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود  
  خاک مصر طرب انگیز نبینی که همان خاک مصرست ولی بر سر فرعون و جنود  
  دینی آن قدر ندارد که بدو رشک برند ای برادر که نه محسود بماند نه حسود  

  1. عافیتی.
  2. بدوخت.
  3. حریف.
  4. جوز.
  5. نبود بر سر.
  6. تمتعی که نداری.
  7. گر.