این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۲۵ —
طمع مدار[۱] ز دنیا سر هوا و هوس | که پر شود مگرش خاک بر سر انبارند | |||||
دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان | بدست خوی بد خویشتن گرفتارند | |||||
بجان زندهدلان سعدیا که ملک وجود | نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازارند |
۲۱ – ط
بیفکن خیمه تا محمل برانند | که همراهان این[۲] عالم روانند[۳] | |||||
زن و فرزند و خویش و یار و پیوند | برادر خواندگان کاروانند | |||||
نباید بستن اندر صحبتی دل | که بی ایشان بمانی یا بمانند | |||||
نه اول خاک بودست آدمیزاد | بآخر چون بیندیشی همانند | |||||
پس آن بهتر که اول و آخر خویش | بیندیشند و قدر خود بدانند | |||||
زمین چندی بخورد از خلق و چندی | هنوز از کبر سر بر آسمانند | |||||
یکی بر تربتی فریاد میخواند | که اینان پادشاهان جهانند | |||||
بگفتم تختهٔ بر کن ز گوری | ببین تا پادشه یا پاسبانند | |||||
بگفتا تخته بر کندن چه حاجت | که میدانم که مشتی استخوانند | |||||
نصیحت داروی تلخست و باید | که با جلاب در حلقت چکانند | |||||
چنین سقمونیای شکرآلود | ز داروخانهٔ سعدی ستانند |
۲۲ – ط
اگر خدای نباشد ز بندهٔ خشنود | شفاعت همه پیغمبران ندارد سود |