این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۲۳ —
گرچه دوری بروش کوش که در راه خدای | سابقی گردد اگر بازپسی برخیزد | |||||
سعدیا دامن اقبال[۱] گرفتن کاریست | که نه از پنجهٔ هر بوالهوسی برخیزد |
۱۸ – خ
ذوق شراب اُنست وقتی اگر بباشد | هر روز بامدادت ذوقی دگر بباشد | |||||
بیخ مداومت را روزی شجر بروید | شاخ مواظبت[۲] را وقتی ثمر بباشد | |||||
استاد کیمیا را بسیار سیم باید | در خاک تیره کردن تا آنکه زر بباشد | |||||
بسیار صبر باید تا آن طبیب دل را | در کوی دردمندان روزی گذر بباشد | |||||
عالم که عارفانرا گوید نظر بدوزید | گر یار ما ببیند صاحب نظر بباشد | |||||
زیرا که پادشاهی چون بقعهٔ بگیرد | بنیاد حکم اول زیر و زبر بباشد | |||||
دیوانه را که گوئی هشیار باش و عاقل | بیمست کز نصیحت دیوانهتر بباشد | |||||
بانگ سحر برآمد درویش را خبر شد | رطلی گرانش در ده تا بیخبر بباشد | |||||
ساقی بیار جامی مطرب بگوی چیزی | لب بر دهان نی نه تا نیشکر بباشد | |||||
امروز قول سعدی شیرین نمینماید | چون داستان شیرین فردا سمر بباشد |
۱۹ – ط
دینی آنقدر ندارد که برو[۳] رشک برند | یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند | |||||
نظر آنان که نکرند درین مشتی خاک | الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند | |||||
عارفان هرچه ثباتی و بقائی[۴] نکند | گر همه ملک جهانست بهیچش نخرند | |||||
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی | که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند | |||||
این سرائیست که البته خلل خواهد کرد | خنک آنقوم که در بند سرای دگرند |