برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۷۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۱۲۱ —

  هرکس صفتی دارد و رنگی و نشانی[۱] تو ترک صفت کن که ازین به صفتی نیست  
  پوشیده کسی بینی فردای قیامت کامروز برهنست و برو عاریتی نیست  
  آنکس که درو معرفتی هست کدامست؟ آنست که با هیچکسش معرفتی نیست  
  سنگی و گیاهی که در آن خاصیتی هست از آدمئی به که درو منفعتی نیست  
  درویش تو در مصلحت خویش ندانی خوشباش اگرت نیست که بی‌مصلحتی نیست  
  آن دوست نباشد که شکایت کند از دوست بر خون که دلارام بریزد دیتی نیست[۲]  
  راه ادب اینست که سعدی بتو آموخت گر گوش بداری به ازین تربیتی نیست  

۱۵ – ط

  صبحدمی که برکنم دیده بروشنائیت بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشنائیت  
  سر بسریر سلطنت بنده فرو نیاورد گر بتوانگری رسد نوبتی از گدائیت  
  پرده اگر برافکنی وه که چه فتنها رود[۳] چون پس پرده میرود اینهمه دلربائیت  
  گوشهٔ چشم مرحمت[۴] بر صف عاشقان فکن تا شب رهروان شود روز بروشنائیت  
  خلق جزای بد عمل بر در کبریای تو عرضه همی دهند و ما قصهٔ بی‌نوائیت  
  سر ننهند بندگان بر خط پادشاه اگر سر ننهد ببندگی بر خط پادشائیت  
  وقتی اگر برانیم بندهٔ[۵] دوزخم بکن کاتش آن فرو کشد گریه‌ام از جدائیت  
  راه تو نیست سعدیا کمزنی و مجردی تا بخیال در بود پیری و پارسائیت  

  1. طریقی.
  2. در بعضی از نسخ متأخر این بیت بصورت دو بیت درآمده باین ترتیب:
      آن دوست نباشد که شکایت کند از دوست فریاد که بر حال منش مرحمتی نیست  
      آن عاشق مجروح ندیدی که چه گفتست گر خون که دلارام بریزد دیتی نیست  
  3. بود.
  4. خاطری.
  5. بستهٔ.