پرش به محتوا

برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
دیباچه
— ۳ —

دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم

  کرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده کرده است و او شرمسار  

عاکفان کعبه جلالش بتقصیر عبادت معترف که ما عبدناک حقّ عبادتک و واصفان حلیه جمالش بتحیر منسوب که ما عرفناک حقّ معرفتک

  گر کسی وصف او ز من پُرسد بیدل از بی نشان چگوید باز  
  عاشقان کشتگان معشوقند بر نیاید ز کشتگان آواز  

یکی از صاحبدلان سر بجیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده حالی که از این معامله[۱] باز آمد یکی از دوستان[۲] گفت ازین بُستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی گفت بخاطر داشتم که چون بدرخت گل رسم دامنی پر کُنم هدیه اصحاب را چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت

  ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد  
  این مدّعیان در طلبش بیخبرانند
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد  
  ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم  
  مجلس تمام گشت و بآخر رسید عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‌ایم  

  1. آنگه که از این حالت.
  2. اصحاب، محبان.