این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۸۳ —
بحسرت در زمین رفت آن گل نو | صبا بر استخوانش گل دماناد | |||||
بتلخی رفت از دنیای شیرین | زلال کام در حلقش چکاناد | |||||
سرآمد روزگار سعد بوبکر | خداوندش برحمت در رساناد | |||||
جزای تشنه مردن در غریبی | شراب از دست پیغمبر ستاناد | |||||
در آن عالم خدای از عالم غیب | نثار رحمتش بر سر فشاناد | |||||
هر آنکش دل نمیسوزد بدین درد | خدایش هم باین آتش نشاناد | |||||
درین گیتی مظفر شاه عادل | محمد نامبردارش بماناد | |||||
سعادت پرتو نیکان دهادش | بخوی صالحانش پروراناد | |||||
روان سعد را با جان بوبکر | باوج روح و راحت گستراناد | |||||
بکام دوستان و بخت فیروز | بسی دوران دیگر بگذراناد | |||||
نمیدانم حدیث نامه چونست | ||||||
همی بینم که عنوانش بخونست |
ذکر وفات امیر فخرالدین ابیبکر طاب ثراه
وجود عاریتی دل درو نشاید بست | همانکه مرهم جان بود دل بنیش بخست | |||||
اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع | همی بعالم علوی رود ز عالم پست | |||||
بر آب دیدهٔ مهجور هم ملامت نیست | که شوق میبستاند عنان عقل از دست | |||||
درخت سبز نمیبینی ای عجب در باغ | که چون فرو دود آبش چو شاخ تر بشکست | |||||
چگونه تلخ نباشد شب فراق کسی | که بامداد قیامت درو توان پیوست | |||||
جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد | بر آب و باد کجا باشد اعتماد نشست؟ | |||||
چو لشکری که بگوش آیدش ندای رحیل | که خیمه برکن و آخور هنوز خنگ نبست |