این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۶۵ —
بخور مجلسش از نالهای دودآمیز | عقیق زیورش از دیدههای خونپالای | |||||
نیاز باید و طاعت نه شوکت و ناموس | بلند بانگ چسود و میان تهی چو درای؟ | |||||
دو خصلتاند نگهبان ملک و یاور دین | بگوش جان تو پندارم این دو گفت خدای | |||||
یکی که گردن زورآوران بقهر بزن | دوم که از در بیچارگان بلطف درآی | |||||
بتیغ و طعنه گرفتند جنگجویان ملک | تو بر و بحر گرفتی بعدل و همت و رای | |||||
چو همتست چه حاجت بگرز مغفرکوب | چو دولتست چه حاجت بتیر جوشن خای | |||||
بچشم عقل من این خلق پادشاهانند | که سایه بر سر ایشان فکندهٔ چو همای | |||||
سماع مجلست آواز ذکر و قرآنست | نه بانگ مطرب و آوای چنگ و نالهٔ نای | |||||
عمل بیار که رخت سرای آخرتست | نه عود سوز بکار آیدت نه عنبرسای | |||||
کف نیاز بحق برگشای و همت بند | که دست فتنه ببندد خدای کارگشای | |||||
بد اوفتند بدان لاجرم که در مثلست | که مار دست ندارد ز قتل مارافسای | |||||
هرآنکست که بآزار خلق فرماید | عدوی مملکتست او بکشتنش[۱] فرمای | |||||
بکامهٔ دل دشمن نشیند آن مغرور | که بشنود سخن دشمنان دوستنمای | |||||
اگر توقع بخشایش خدایت هست | بچشم عفو و کرم بر شکستگان بخشای | |||||
دیار مشرق و مغرب مگیر و جنگ مجوی | دلی بدست کن و زنگ خاطری بزدای | |||||
گرت بسایه در آسایشی بخلق رسد | بهشت بردی و در سایهٔ خدای آسای | |||||
نگویمت چو زبانآوران رنگآمیز | که ابر مشکفشانی و بحر گوهرزای | |||||
نکاهد آنچه نبشتست عمر و نفزاید | پس این چه فایده گفتن که تا بحشر بپای | |||||
مزید رفعت دنیا و آخرت طلبی | بعدل و عفو و کرم کوش و در صلاح افزای | |||||
بروز حشر که فعل بدان و نیاکان را | جزا دهند بمکیال نیک و بد پیمای |
- ↑ مملکت تست کشتنش.