برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۹۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۴۵ —

  نه چشم طامع از دنیا شود سیر نه هرگز چاه پر گردد بشبنم[۱]  
  گل فرزند آدم خشت کردند نمی‌جنبد دل فرزند آدم  
  بسیم و زر نکونامی بدست آر منه بر هم که برگیرندش از هم  
  فریدون را سرآمد پادشاهی سلیمان را برفت از دست خاتم  
  بنیشی میزند دوران گیتی که آنرا تا قیامت نیست مرهم[۲]  
  وفاداری مجوی از دهر خونخوار محالست انگبین در کام ارقم  
  به نقل از اوستادان یاد دارم که شاهان عجم کیخسرو و جم  
  ز سوز سینهٔ فریاد خوانان[۳] چنان پرهیز کردندی که از سم  
  که موران چون بگرد آیند بسیار بتنگ آید روان در حلق ضیغم  
  و ما مِن ظالمِ اِلاّ و یبلی و اِن طالَ المدی یوماً باَظلم  
  سخن را روی در صاحبدلانست نگویند از حرم الاّ بمحرم  
  حرامش باد ملک و پادشاهی که پیشش مدح گویند از قفا ذم  
  عروس زشت زیبا چون توان دید[۴] و گر بر خود کند دیبای معلم  
  اگر مردم همین بالا و ریشند بنیزه نیز بربستست پرچم  
  سخن شیرین بود پیر کهن را ندانم بشنود نوئین اعظم  
  جهان‌سالار عادل انکیانو[۵] سپهدار عراق و ترک و دیلم  
  که روز بزم بر تخت کیانی فریدونست و روز رزم رستم  
  چنین پند از پدر نشنوده باشی الا گر هوشمندی بشنو از عم  
  چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص چنان زی در میان خلق عالم  
  که گر وقتی مقام پادشاهیت نباشد همچنان باشی مکرم  

  1. ز شبنم.
  2.   نه نیشی میزند دوران گیتی که آنرا تا قیامت هست مرهم  
  3. در نسخه‌ها متأخر: خواهان.
  4. بود.
  5. انکیانه.