این برگ همسنجی شدهاست.
— ۴۳ —
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم | تو خواه[۱] از سخنم پند گیر و خواه ملال | |||||
محل قابل و آنگه نصیحت قائل | چو گوش هوش نباشد چسود حسن مقال | |||||
بچشم و گوش و دهان آدمی نباشد شخص | که هست صورت دیوار را همین تمثال | |||||
نصیحت همه عالم چو باد در قفص است | بگوش مردم نادان چو آب در غربال | |||||
دل ای حکیم درین معبر هلاک[۲] مبند | که اعتماد نکردند بر جهان عقال | |||||
مکن بچشم ارادت نگاه در دنیا | که پشت مار بنقش است و زهر او قتال | |||||
نه آفتاب وجود ضعیف انسان را | که آفتاب فلک را ضرورتست زوال | |||||
چنان بلطف همی پرورد که مروارید | دگر بقهر چنان خرد میکند که سفال | |||||
برفت عمر و نرفتیم راه شرط و ادب[۳] | براستی که ببازی برفت چندین سال | |||||
کنون که رغبت خیرست زور طاعت نیست | دریغ زور[۴] جوانی که صرف شد بمحال | |||||
زمان توبه و عذرست و وقت بیداری | که پنج روز دگر میرود باستعجال | |||||
کنون هوای عمل میزند[۵] کبوتر نفس | که دست جور زمانش نه پر گذاشت نه بال | |||||
چنان شدم که بانگشت مینمایندم | نماز شام که بر بام میروم چو هلال | |||||
وصال حضرت جانآفرین مبارک باد | که دیر و زود فراق اوفتد درین اوصال | |||||
بزیر بار گنه گام بر نمیگیرم | که زیر بار بآهستگی رود حمال | |||||
چنین گذشت که دیگر امید خیر نماند | مگر بعفو خداوند منعم متعال | |||||
بزرگوار خدایا بحق مردانی | که عارفان جمیلاند و عاشقان جمال | |||||
مبارزان طریقت که نفس بشکستند | بزور بازوی تقوی و للحروب رجال | |||||
یقدسون له بالخفی والاعلان | یسبحون له بالغدُو والآصال |