برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۹۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۴۰ —

  پناه میبرم از جهل عالمی بخدای که عالمست و بمقدار خویشتن جاهل  
  نظر بعالم صورت مکن که طایفهٔ بچشم خلق عزیزند و در خدای خجل  
  بلی[۱] درخت نشانند و دانه افشانند بشرط آنکه ببینند مزرعی قابل  
  بهیچ خلق نباید که قصه پردازی مگر بصاحب دیوان عالم عادل  
  نه زان سبب که مکانی[۲] و منصبی دارد بدین قدر نتوان گفت مرد را فاضل  
  ازان سبب که دل و دست وی همی باشد چو ابر بر[۳] همه عالم برحمتی شامل  
  ز بس که اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت بسی نماند که هر ناقصی شود کامل  
  مثال قطرهٔ باران ابر[۴] آذاری که کرد هر صدفی را بلؤلؤی حامل  
  سپهر منصب و تمکین علاء دولت و دین سحاب رأفت و باران برحمت[۵] وابل  
  که در فضایل او جای حیرتست و وقوف که مر کدام یکی را بیان کند قائل  
  خبر بنقل شنیدیم و مخبرش دیدیم ورای آنکه ازو نقل می‌کند ناقل  
  کف کریم و عطای عمیم او نه عجب که ذکر حاتم و امثال وی کند باطل  
  بدست‌گیری افتادگان و محتاجان چنانکه دوست بدیدار دوست مستعجل  
  چو رعب پایهٔ عالیش سایه اندازد برفق باز رود پیش دهشتِ واجل[۶]  
  امید هست که در عهد جود و انعامش چنان شود که منادی کنند بر سائل  
  کدام سایل ازین موهبت شود محروم که همچو بحر محیطست بر جهان سایل  
  هزار سعدی اگر دایمش ثنا گوید هزار چندان مستوجبست و مستأهل  
  بدور عدل تو ای نیک نام نیک انجام خدایراست بر افاق نعمتی طایل  
  همین طریق نگه دار و خیر[۷] کن کامروز ببوی رحمت فردا عمل کند عامل  

  1. یکی.
  2. مجالی.
  3. در.
  4. باران و ابر.
  5. رحمت.
  6. در بیشتر نسخه‌ها: داخل (؟)
  7. عدل.