این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۶ —
دو رسته لؤلؤ منظوم در دهان داری | عبارت لب شیرین چو لؤلؤ منثور | |||||
اگر نه وعدهٔ مؤمن بآخرت بودی | زمین پارس بهشتست گفتمی و تو حور | |||||
تو بر سمندی و بیچارگان اسیر کمند | کنار خانهٔ زین بهرهمند و ما مهجور | |||||
تو پارسائی و رندی بهم کنی سعدی | میسرت نشود مست باش یا مستور | |||||
چنین سوار درین عرصهٔ ممالک پارس | ملک چگونه نباشد مظفر و منصور؟ | |||||
اجل و اعظم آفاق شمس دولت و دین | که بُرد گوی نکونامی از ملوک و صدور[۱] |
در وصف شیراز
خوشا سپیدهدمی باشد آنکه بینم باز | رسیده بر سر الله اکبر شیراز | |||||
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین | که بار ایمنی آرد نه جور قحط[۲] و نیاز | |||||
نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم | که تختگاه سلیمان بدست و حضرت راز | |||||
هزار پیر دلی[۳] بیش باشد اندر وی | که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز | |||||
بذکر و فکر و عبادت بروح شیخ کبیر | بحق روزبهان و بحق پنج نماز[۴] | |||||
که گوشدار تو این شهر نیکمردان را | ز دست ظالم بد دین و کافر غماز | |||||
بحق کعبه و آنکس که کرد کعبه بنا | که دار مردم شیراز در تجمل و ناز | |||||
هرانکسی که کند قصد قبةالاسلام[۵] | بریده باد سرش همچو زر و نقره بگاز | |||||
که سعدی از حق شیراز روز و شب میگفت[۶] | که شهرها همه بازند و شهر[۷] ما شهباز |